سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داوود در دعاهای خود می گفت : «بارالها !من دوستی تو و دوستی آن که دوستت دارد و کرداری که مرا به دوستی ات می رساند، از تو درخواست می کنم . بارالها !دوستی ات را نزدم محبوب تر از خودم، خانواده ام و آب خُنکْ قرار ده» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

منجی
نویسنده :  سارا ناصری
 پسره داشت به دختره متلک میگفت.... بابا ، بابا ، میشنوی؟
- آره بابایی ، بوگو...
- بعد من همیجوری بهش زُل زده بودم... بابا میشنوی؟
- آره باباجون ، بوگو...
- بعد ، بعد ، اِ اِ اِ اِ ، چی میگفتم؟!!!... ها... بعد به من گفت چیزی میخوی؟ منم گفتم مگه تو فضولی؟! به تو چه؟!
- خوب کردی بابا... میخواستی یه دِنگیش هم بزنی!!! (دِنگ به معنای پیشانی بر پیشانی کسی کوفتن!!!)
- نمیشد بابا... آخه خیلی بزرگتر از من بود............

نظرسنجی(!!!): بنظر شما این گفتگو های مربوط به یه خانواده پولدار بی غم و درد بوده؟
1) بلی
2) خیر


اونهایی که گفتن بلی ، باید به شما آفرین گفت... چون تلاش خودتون رو برای پاسخ درست دادن کردین ولی اشتباه حدس زدین!!!
مکالمات رد و بدل شده بالا بین یک پدر و پسر بسیار فقیر رخ داده که خودم نظاره گر اون بودم...
یه جور آرامش عجیبی توی این گفتمان حاکم بود... انگار نه انگار که شاید اونها محتاج نان شب هستن...
بنظر من آرامش واقعی وقتی پیدا میشه که خودت رو کامل از این دنیای مادی ، آزاد کنی...


یادم میاد که یکی از مدیران کشور که قبل از انقلاب ، تاکسیران بوده تعریف میکرد که بهترین غذایی که تا بحال خوردم ، هندونه بوده!!! اون وقت ها مسافری سوار تاکسی ام شد و هندونه دستش بود... خیلی دلم هندونه میخواست ولی پول نداشتم ، اون روز تا ظهر مسافرکشی کردم و بعد با تمام اون پول رفتم یه هندونه بزرگ خریدم و نشستم تا پوستش خوردم!!!
هیچ چیز به لذت و شیرینی اون هندونه نبوده و نیست و نخواهد بود!


سه شنبه 87/2/24 ساعت 12:33 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سماوات
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
8090 :کل بازدیدها
5 :بازدید امروز
9 :بازدید دیروز
درباره خودم
منجی
لوگوی خودم
منجی
لوگوی دوستان
لینک دوستان
خاطرات
زندگی
اشتراک
 
آرشیو
بهار 1387
طراح قالب